و غروب چه تماشائیست و صدایی که نهانیست این جا همه چیز هست حرف های خودمانی ست * یک پرنده در قفس هست بغض و فریادو نفس هست خواهشی در قعر زندان آرزوهایی عبث هست * یک امید سردو خاموش ساعت بی حسّ و بی هوش انتظار و سنگ و دیوار رفته ام از خود فراموش * گریه و تنهایی و خواب عکس تو در حجم یک قاب ضربه های قلب بی تاب باز هم آئینه و آب * خاطرات رو سپیدت عطر دستان نجیبت
* باز هم تکرارو تکرار زندگی مرغی گرفتار پنجره همپای مهتاب نور می پاشد به دیوار * شمع می سوزد ز هجرت دل اسیر فکرو ذکرت گل به گلدان سر فرو برد خم شده از بار عشقت * تو پرنده ای غریبی تو سکوتی آهنینی جای تو اما چه خالی در غروبی اینچنینی ...
نظرات شما عزیزان:
|